در قلب افغانستان چه می گذرد؟
در قلب افغانستان چه می گذرد؟

قريه پرطراوت «نيلي» در زاويه جنوب خاوري دايكندي، واقع در قلب ارزگان، سر بر آستان سلطان با شكوهي نهاده است. او نيز سوار بر سرير اقتدار، سر در آغوش آسمان­ نهاده و ستيغ آسمان سايش با ابرها چنگ انداخته است. آن قله مغرور و سرافراز كه سمبل پايداري دامن نشينانش در برابر اجانب به حساب مي­آيد «چوگني» ناميده مي­شود. در گذشته­هاي نزديك، انسان مصلح و خيرانديشي در دامنه پربركت چوگني مي­زيسته به نام محمد حسن كربلايي. پاكي را از طبيعت آموخته بود و پايداري را از كوه. جز نام نيك و ياد خير، خاطره­اي در خاطرها به جاي نگذاشته است.

در سال 1318 هجري شمسي كودكي خانه محقر و گلين كربلايي را غرق شادي و سرور مي­كند. پدر كه  عنوان «كربلايي» زينت بخش نامش بوده و ارادت خاص به خاندان وحي داشته، اسم محمد حسين را براي كودكش انتخاب مي­كند.

محمد حسين مانند سائر نونهالان محروم و محكوم سرزمينش، از مكتب، كتاب و معلم محروم مي­ماند. تنها معلم، آخوند محل است؛ تنها كتاب، قرآن و كتب حسينيه. در دهمين بهار زندگي به دست بوس معلم كهن جامعه روستايي روحاني محل- مي­رود. آيات آسماني را زمزمه مي­كند و سواد فارسي مي­آموزد. سپس پدر دستان فرزندش را مي­گيرد و به مدرسه ديني مي­برد.

قهرمان داستان ما هنوز آغازين روزهاي بهار عمر را مي­گذراند و تازه پا به دائره بلوغ نهاده است كه پدر چهره در نقاب خاك مي­كشد و فرزند را با كوله­باري از مشكلات و مصائب تنها مي­گذارد. اين حادثه، محمد حسين نوجوان را كه تنها پسر خانواده است، وار ميدان تلاش معاش مي­كند و مسئوليت خانواده پر ازدحام، دست تنگ و كم زمين را به دوشش مي­اندازد.

نمي­دانم و نمي­گويم كه در آن عصر عسرت و در آن «خراب­آباد»‌ كه از در و ديوارش زوزه مرگ به گوش مي­رسيد، بر محمد حسين تنها و نوجوان چه گذشت! فقط همين قدر مي­دانم كه مشكلات زندگي و تنگناهاي سخت معيشت با همه سنگيني و وسعتش كه در ستم­آباد هزارجات، كمر شكن است،‌ همت مردانه او را تسخير نكرد و مانع از ادامه تحصيلش نشد. ضمن كار و تلاش براي تأمين معاش خانواده، با عرق ريزان روح و پشتكار معنوي، دروس مقدماتي را ادامه داد و به پايان برد.

سپس پا به پله نوين علم و دانش نهاد و براي ادامه تحصيل در سطوح بالاتر، راه «سنگ تخت» را در پيش گرفت كه آن زمان مركز مهم علوم ديني بود. پنج سال در آن ديار مقيم گشت و از وجود اساتيد آن جا بهره­ها برد. با وجود مشكلات فراوان، فقر كشنده و خانواده بي­سرپرست، با همت مردانه و پشتكار عاشقانه به تحصيلاتش ادامه داد. در اين مدت كتابهاي قوانين و لمتعين را به پايان رساند و در حد استادي و تدريس بر آنها تسلط يافت.

با توجه به اينكه در حوزه مذكور از لمعتين بالاتر تدريس نمي­شد، استاد به ناچار، راهي زادگاهش «نيلي» گرديد. ضمن امرار معاش، حوزه درس باشكوهي دائر نمود. اين مقطع از زندگي استاد چه در سنگر تدريس و چه در سنگر كار و تلاش، لبريز از خاطرات شيرين و جان پرور است؛ ولي به خاطر پرهيز از اطاله كلام ناگزيريم از آنها چشم بپوشيم.

شاگردان استاد هيچ گاه فراموش نخواهند كرد كه او به خاطر تدريس چندين ساعته در روز، شبها به كارهاي شخصي مي­پرداخت. در برخي موارد،‌ هنگامي كه طلاب در تاريكي شب براي وضو به دره­ها مي­رفتند، در دل تاريكي با دهقاني پشتاره به پشت مواجه مي­گشتند كه نفس زنان سينه تاريكي را مي­شكافد. هنگامي كه به هيكل درشت و بازوان ستبر دهقان هيزم كش دقيق مي­شدند،‌ مي­ديدند كه او استاد و معلم­شان است.

در عين پرداختن به اين امور، از انديشه مردم و مسئوليت­هاي اجتماعي نيز غافل نبود. تشكيل مجالس و محافل و قيام به وظيفه خطير ارشاد و تبليغ جايگاه ويژه خود را داشت. از هر فرصتي براي آشنايي مردم با معارف انسان ساز اسلام بهره مي­جست. امر به معروف و نهي از منكر با زندگي­اش پيوند متين خورده بود.

از گفتني­هاي ديگر زندگي او در اين مقطع، ستيز با خوانين را مي­توان نام برد. او با درايت دريافته بود كه اين ارازل نوكر مآب، پاسبانان بي­اجر و مزد استبداد داخلي­اند و از عوامل اساسي فقر و نكبت جگر خراش مردم. لذا از هيچ افشاگري و فريادي عليه آنها خودداري نمي­كرد.

خوانين در مقابل بيكار ننشستند. ابتدا به ريش سفيدان فاميل آن شهيد اخطار كردند كه اگر بعد از اين صادقي روي منبر برود؛ آنها را جريمه خواهند كرد. امام شهيد صادقي بيدي نبود كه با اين طوفانهاي مصنوعي بلرزد. او فريادش را رساتر كرد و عريان­تر از گذشته به افشاگري پرداخت.

روباهان مكار وقتي كه از اين دسيسه دست چربي نمي­بردند، به حيله ديگري متوسل مي­شوند. اين بار با طرح دعاوي ساختگي و تهيه قباله جعلي، در صدد تصرف زمين استاد برمي­آيند و تلاش مي­كنند تا ايشان را از خانه محقر آباء و اجدادشان برانند، ولي اين تير زهرآلود خوانين نيز به سنگ مي­خورد. با درايتو پايمردي استاد و حمايت پابرهنگان منطقه، اين تلاش ذليلانه آنها نيز تاج موفقيت بر سر نمي­نهد. با اين عمل نخسين ضربه را بر پيكر پوسيده و سرطاني خوانين وارد مي­كند.

بدين صورت، سه سال سراسر مبارزه و پيكار را در زادگاهش سپري مي­كند. در سال 1349 به منظور تكميل تحصيلات و استفاده از محضر دانشمندان و رجال حوزوي، تصميم به يك هجرت سرنوشت ساز به سوي عتبات عاليات مي­گيرد و رهسپار ديار فضل و ادب، اجتهاد و فقاهت،‌ نجف اشرف مي­شود. در جوار مولايش رحل اقامت مي­افكند. با اشتياق و عطش سيري ناپذيري به تحصيل علوم و معارف اسلامي مي­پردازد تا جويباري از سرچشمه زلال معارف اسلام بر كوير تشنه وجودش جاري سازد.

سه سال در آن ديار علم و عرفان ماندگار مي­شود. در اين مدت، علاوه بر اتمام سطح، مدتي به درس خارج و دروس جنبي ديگر نيز مي­پردازد. پيمودن اين مراحل بلند در آن مدت كوتاه، خود نمايانگر نبوغ و استعداد سرشار استاد شهيد مي­باشد. در جمع هم­درسها و هم­بحث­ها به عنوان طلبه­اي فاضل، ممتاز و پرتلاش مطرح بوده است. يكي از همدوره­ايهاي استاد در اين خصوص مي­گويد:

« من خود شاهد گذران امتحان سطوح عاليه ايشان در نزد شهيد صدر (ره) بودم. چنان با شجاعت و مهارت جزئيات دقيق درس را توضيح مي­داد كه هر تازه واردي خيال مي­كرد آنها دو نفر از اساتيد برجسته حوزه­اند و با همديگر مباحثه مي­كنند.»‌

پس از سه سال اقامت پربار در نجف، آهنگ سرزمين عشق و عرفان نموده، عازم كنگره سياسي عبادي حج مي­شود تا مبارزه عملي با شياطين و استكبار را بياموزد و با قهرمان توحيد، ابراهيم بت­شكن تجديد ميثاق مي­كند. پس از اتمام مراسم، مجدداً راهي نجف مي­شود و همانند گذشته مشغول تحصيل و تحقيق مي­گردد.

در مدت سه سالي كه ايشان در نجف به سر مي­بردند، مردم منطقه با فرستادن نامه­هاي متعدد براي مرجع تقليد آن زمان، درخواست مي­كردند كه استاد صادقي را به منطقه بفرستد. آن مرجع بزرگ، ضمن اينكه ايشان را به عنوان وكيل خود در نواحي ارزگان منصوب مي­نمايد، از آن شهيد درخواست مي­كند تا به زادگاهش بازگردد و مسئوليت امور ديني منطقه را به عهده بگيرد. استاد شهيد كه آتش احساس مسئوليت در قبال مردم رنجيده از اعماق وجودش زبانه مي­كشيد، درخواست مردم و مرجع تقليد را مي­پذيرد و در سال 1352 قدم به خاك پاك ميهن مي­گذارد و مورد استقبال كم نظير مردم منتظر و مشتاق قرار مي­گيرد. با اين بازگشت، مرحله نويني از زندگي استاد آغاز مي­گردد.

2-   تدريس، تبليغ و مبارزه خموش

استاد در شرايطي قدم در متن اجتماع و حوادث گذاشت كه كشور جولانگاه هر زاغ  و زغني بود. هر كس از طريقي بر گرده كبود شده مردم سوار بودند و تازيانه ستم بر پشت و پهلويشان فرود مي­آوردند. حكام ستمكار دست اندركار غارت و چپاول بودند و خوانين هم جاده صاف­كن و آتش بيار معركه. چپي­هاي نادان و ابله با اعتقادات مردم سر ستيز داشتند و چون ميكروب مرگزا، آرام و بي­صدا نقاط حساس پيكره اجتماع را چركين مي­نمودند. مفاسد اخلاقي و اجتماعي آرام آرام نقاب از چهره برمي­داشت. فضائل اخلاقي و ارزش­هاي اسلامي به زاويه زندگي مي­رفتند.

مشاهده اين اوضاع آشفته و اين همه نابساماني، هيچ گاه بذر يأس  در مزرعه دل پر احساس او نكاشت؛ بلكه بيشتر از پيش به عمق رسالت و پهناي مسئوليتش آشنا نمود. او هدفدارتر و دردآشناتر از آن بود كه از سنگلاخ­ها بهراسد و ابهيت و مشكلات، اراده­اش را تسخير نمايد. اين بود كه بي­درنگ دامن همت به كمر زد و پيكار براي اصلاح امور و كاستن از درد و رنج مردم را در محورهاي زير آغاز نمود:

الف: در سنگر تدريس: استاد در بدو ورود به منطقه، اقدام به تأسيس مدرسه علميه «نيلي» نمود. طلاب بسياري از نواحي گوناگون، پروانه­وار دور شمع وجود ايشان حلقه زدند. با توجه به تسلط استاد بر سطح و شهرتشان به هنوان يك عالم برجسته ديني، به زودي حوزه درس پررونقي شكل گرفت كه از مقدمات تا رسائل و مكاسب تدريس مي­گرديد.

در بسياري از موارد، شاگردان­شان از 150 نفر هم متجاوز بودند. بسياري از طلاب جوان ارزگان از شاگردان و تربيت يافتگان حوزه درس آن استاد شهيد هستند.

ب: در سنگر فعاليت­هاي اجتماعي: برغم تلاش مستمر در عرصه تدريس، فعاليت­هاي گسترده اجتماعي نيز جزء برنامه زندگي استاد بود. در اين راستا، حل و فصل بسياري از دعاوي حقوقي قضايي مردم منطقه را به عهده گرفت. بدينوسيله، حكام استبداد و خوانين را هم از از منبع درآمدشان يعني رشوه و اخاذي محروم نمود و هم در انزوا و تنگنا اجتماعي قرار داد. واكنش تند و فوري آنان مي­تواند نمايانگر ميزان خشم و هراس آنها از اين موضوع باشد. حكام جور با همدستي خوانين، ايشان را به تشكيل محاكم قضايي مستقل در برابر محاكم حكومت متهم كردند و اقدام به آزار و اذيت استاد نمودند. در اين رابطه، چندين بار به مركز ولسوالي فرا خوانده شد و با استفاده از تهديد و تطميع، سعي كردند تا استاد شهيد را از ادامه فعاليت در اين مورد، بازدارند؛ اما قامت راست آن راست قامت با اين بادها به خمي نگراييد. علي­رغم همه فشارها، او به انجام رسالت اجتماعي و تعهد ديني و اخلاقي خويش تداوم بخشيد.

ج: درسنگر دفاع از خان گزيده­ها:‌ در سال 1349 قحطي وحشتناك بر تمام ساحات كشور، خصوصاً مناطق محروم مركزي، سايه افكنده بود. خوانين بي خرد به عنوان گردانندگان جامعه، به جاي دستگيري از گرسنگان و بينوايان، آخرين قطرات خون باقيمانده در پيكر نيمه جان و بي­رمق مردم قحطي زده را چاپيدند. آنان كه جيب مردم را خالي و ظرف­هاي غذايشان را تهي مي­ديديدند، زمين و خانه­هاي گلين آنها را هدف تطاول و غارت قرار دادند. با همدستي حكام جابر و با استفاد هاز قباله­هاي جعلي، تنها مايملك دهقانان گرسنه و رنجور را از چنگالشان بيرون آوردند.

استاد شهيد هنگامي كه از نجف مراجعت نمود، با انبوهي از دهقانان زخم خورده و رانده شده مواجه گشت. دهقاناني كه دستان زخمدار، فرزندان رنجور و عائله در برشان حكايت از ثقل يوق ستم و بلنداي شب بيداد بود.

حديث اين خان گزيده­هاي خانه به دوش چنان تلخ و جگر خراش بود كه رگهاي شير خشمگين هزاره­جات را متورم نمود و سراپايش را آتش گرفت. بي­درنگ زارعين خوانين را راند و به صاحبان زمينها دستور داد كه زمين­هايشان را متصرف شوند. خوانين كه جرأت رو به رو شدن با استاد را نداشتند، پشت سر حكام جور سنگر گرفتند و به حاكم، والي و... متوسل شدند.

استاد شهيد در اين رابطه چندين بار به مركز ولسوالي و ولايت فرا خوانده شدند. يكبار هم در ادامه همين دعوا به مركز كشور (كابل) مسافرت نمودند. اين كشمكش دامنه­دار از سال 1352 تا سال 1357 ادامه داشت. سرانجام همزمان با روي كار آمدن خلقي­ها، قضيه به نفع صاحبان زمين خاتمه يافت.

د: در سنگر پيكار با الحاد: اين مقطع از زندگي استاد شهيد همزمان بود با اوج­گيري فعاليت­هاي پنهاني گروهكهاي الحادي و چپي. جوجه­هاي تربيت يافته روسها، تحت عناوين «خلق»‌ و «پرچم» سرطان ماركسيسم را در پيكره اجتماع مي­پاشيدند. اين غلامان بي­اراده استعمار سرخ با حمايت پنهان و آشكار روسها و در سايه سهل­انگاري عمدي حكام وقت و تحت پوشش معلم، مدير، كارمند و... در تمامي نواحي كشور فعال بودند و به تخدير افكار جوانان مي­پرداختند.

آن استاد فرزانه با درايت، خطر نفوذ چپي­ها را دريافته بود. مجدانه سعي مي­ورزيد تا جوانان را از افتادن در كام و دام آنها نجات دهد. در منابر و خطابه­ها، خطر سرايت ويروس الحاد را گوش زد مي­نمود. مباحثات  و مناظرات آن مرد بزرگ با خلقي­هاي فريب خورده داستانهاي شنيدني دارد؛ ولي به خاطر پرهيز از اطاله كلام از ذكر آنها خودداري مي­كنم. مبارزات استاد شهيد ادامه داشت تا اينكه كودتاي هفت ثور پيش آمد و زندگي ايشان وارد مرحله نويني گرديد.

3-   آغاز انقلاب و تداوم جهاد تا شهادت

سرمايه­گذاري بلند مدت روسها در افغانستان، سرانجام در هفت ثور 57 به ثمر نشست و كودتاي هفت ثور به عنوان يك رخداد وحشتناك و سياه سياسي بر مردم ما تحميل گرديد.

اين حادثه غم­انگيز، مسير تاريخ كشور و بستر حركت زندگي مردم ما را به سوي فاجعه سوق داد. در اين ميان، علماء‌ و روحانيون، روشنفكران و تحصيلكرده­ها، بيش از همه در معرض تهديد و فاجعه قرار گرفتند.

قهرمان داستان ما نيز از اين قاعده مستثني نبود. روي كار آمدن كمونيستها همان، آغاز آزار و اذيت ايشان هم همان. قوماندان و عساكر خلقي بارها شبانه به مدرسه و خانه ايشان حمله بردند؛ به تلاشي و جستجو پرداختند تا مدركي به دست آورند كه آن را بهانه قرار داده و ايشان را نيز مانند ساير علماء رهسپار سياه­چالها و كشتارگاه نمايند.

خلقي­هاي درون منطقه نيز تمام حركات و سكنات ايشان را تحت نظر داشتند. نگارنده نيك به ياد دارم كه در آن روزگار سياه ترور و وحشت، شبي، شهيد صادقي مهمان ديار ما بود. هنگامي كه مي­خواستند به راديو بي­بي­سي گوش فرا دهند، دو نفر را به عنوان آدرباش پشت بام فرستادند تا هر زمان كه جاسوسان خلقي از راه رسيدند، مراتب را به اطلاع ايشان برسانند.

در تداوم اين آزار رساني­ها، چندين بار ايشان را براي تحقيق و بازجويي به مركز ولسوالي فرا خواندند، ولي هيچ دستاويزي براي بازداشت استاد به دست نياوردند. بسياري از دوستداران آن شهيد به ايشان توصيه كردند كه براي حفظ جان به خارج از كشور مهاجرت نمايند. در همين زمان علماي سرشناس افغانستاني مقيم قم نيز كه جان ايشان را در خطر مي­ديدند، با فرستادن پيك مخصوص، به استاد توصيه كردند كه به ايران مهاجرت نمايند. اين توصيه­ها در شرايطي گوشزد مي­گرديد كه از آسمان كشور خون مي­باريد و همه روزه خبر دستگيري، شهادت و زنده به گور شدن علماء و ساير طبقات كارآمد جامعه به گوش مي­رسيد. وحشت و اضطراب بر همه جا سايه افكنده بود؛ اما صادقي دريادل كه ترس به نظرش افسانه مي­آمد، همچنان در ميان مردم و شريك درد و رنجشان باقي ماند.

در آخرين ماههاي قبل از قيام مردم كه منطقه در آرامش پيش از طوفان به سر مي­برد، حكومت ترور و وحشت كمونيستها به اوج رسيده بود. استاد شهيد در همين مقطع اكثر اوقات در كوهها و مخفي­گاهها به سر مي­برد. آن معلم انقلاب در آن روزهاي تنهايي و دلتنگي، طرح يك خيزش عظيم و قيام مردمي مي­ريخت. در اوج ظلمت شب، به سپيده و صبح مي­انديشيد. در انديشه شكستن قامت شب و طلوع خورشيد رهايي، پگاه را به ديرگاه پيوند مي­داد. پيوسته، در تلاش و تكاپو به سر مي­برد. با علماء ساير نقاط در تماس مداوم بود. با بزرگان و ريش­سفيدان نيز مشوره­ها داشت. كوه سرفراز «چوگني» و چشمان بيدار ستارگان در سكوت و خلوت شب تنها نظاره­گران جلسات نيمه شب استاد و همفكرانش بود و اين راز را تا ابد در سينه خفظ خواهند كرد.

پس از مدتها فعاليت زيرزميني، سرانجام تاريخ آغاز قيام تعيين گرديد. همفكران استاد هر كدام مأموريت ويژه­اي يافتند و سر به كف در پي انجام آن شتافتند.

در همين گير و دار از مركز ولسوالي خبر رسيد كه گودالهايي براي زنده به گور كردن هر يك از روحانيون و بزرگان دايكندي در اطراف ولسوالي حفر شده و كمونيستها مصممند تمام علماء و بزرگان را به بهانه­هاي مختلف، جلب نموده و سر به نيست نمايند.

در حالي كه اين شايعه دهان به دهان مي­گشت، ولسوال دايكندي به وسيله تلفن، شهيد صادقي را به مركز احضار نمود. معلم انقلاب كه قبلاً از توطئه كمونيستها آگاه شده بود، در آن گفتگوي تلفني با متانت و خونسردي در پاسخ ولسوال گفت: اين بار اگر آمدم تنها نمي­آيم (يعني همراه با لشكر خواهم آمد). حاكم فوراً متوجه شد كه قصه چيست و بلافاصله تلفن را قطع كرد.

بدين ترتيب، تصميم به آغاز انقلاب، علني گرديد و نخستين جرقه قيام روشن شد. پشت زمستان شكست و يخبندان سكوت فرو ريخت. تلاشها براي شروع انقلاب كه از مدتها قبل آغاز شده بود، آهنگ پرشتاب­تري يافت.

سرانجام، تلاش­هاي چندين ماهه به بار نشست. در تاريخ 19 حمل 58 همراه با تعداد كثيري از مردم پابرهنه كه ياران ديرينه او در همه عرصه­ها و صحنه­ها بودند، به عزم تسخير مركز دايكندي به حركت درآمدند. با اين كه مردم، سلاحي جز بيل و كلنگ نداشتند، اولين مرحله از قيام آغازين گامها با موفقيت سپري گشت و مركز ولسوالي طي يك درگيري شديد و كوتاه مدت به تصرف مردم درآمد. آوازه قيام پرشكوه مردم دايكندي چون بمب در كل هزاره­جات صدا كرد و مايه اميد و دلگرمي مردمان نقاط ديگر گرديد. به فاصله اندكي مردم شهرستان به پا خاستند و بساط كمونيستها را بر هم چيدند.

آن جهادگر بيداردل پس از فراغت از دايكندي، نيروهايش را به طرف پنجاب سوق داد؛ اما در ميانه راه در منطقه «تخت سنگ» خبر رسيد كه 150 نفر از علماء و بزرگان لعل دستگير و در مركز آن ولسوالي زنداني شده­اند و قرار است پس از سپري شدن جشن هفت ثور اعدام گردند. پس از شنيدن اين خبر، تغيير مسير مي­دهد و براي آزاد سازي «لعل» به طرف مركز آن والسوالي حركت مي­كند.

روز هفت ثور 58، جلادان خلق و پرچم سرگرم جشن و پايكوبي به مناسبت اولين سال كودتاي ننگين­شان بودند كه سپاهيان ظفرمند شهيد صادقي، تكبير گويان به مركز ولسوالي حمله­ور مي­شوند. طي درگيري كوتاهي، آن سامان نيز از لوث وجود ماركسيستها پاكسازي مي­شود.

در سومين مرحله، اين بار رهسپار پنجاب مي­شود و مركز آن ولسوالي را نيز با كمك و مساعدت مردم آن ديار آزاد مي­كند و در تاريخ 11/2/58 پرچم فتح را بر بلنداي آن سرزمين نيز به اهتزاز درمي­آورد. آنگاه به سوي يكاولنگ يورش مي­برد و با همدستي مجاهدان سائر نواحي، آن سرزمين را نيز از چنگ ايادي الحاد بيرون مي­آورد. سپس در رأس سپاه گران كه از مجاهدان مناطق آزاد شده تشكيل يافته بود، آهنگ فتح باميان مي­كند.

اين بار، نبرد تاريخي و حماسه پرشكوه «باميان»‌ اتفاق مي­افتد و جمع كثيري از جهادگران آزادي بخش در كربلاي باميان، جام شهادت مي­نوشند. علي­رغم تهور، بي­باكي و شهادت طلبي لشكريان اسلام به علت نبود تسليحات و عدم آشنايي مجاهدان با جنگ­هاي منظم و پيچيده، مركز باميان‌‌ آزاد نگرديد.

امواج خروشان اين حركت توفنده و بنيان­كن كه آن فريادگر رهايي، جرقه­زن آن بود، تمامي هزاره­جات را در نور ديد و از ارزگان تا ميدان غور تا غزني را به لرزه درآورد.

پس از حماسه باميان، استاد شهيد براي تجديد قوا به ارزگان بازگشت. هنوز چند صباحي از بازگشت­شان نگذشته بود كه يكاولنگ به تصرف حكومت درآمد. استاد شهيد بي­درنگ، اقدام به بسيج و اعزام نيرو نمودند. نيروهاي جان بركف اعزامي، ضمن فتح مجدد يكاولنگ با غنايم بيشمار بازگشتند.

به منظور تداوم جهاد و گرم نگه­داشتن تنور جنگ، اين بار قصد تسخير «ترين كوت» مركز ولايت ارزگان را نمود. با اعلام بسيج نيروها، سپاه گراني گردآوري نمود و فرمان حركت به سوي مركز را صادر نمود.

پشتونها هنگامي كه از حركت و مقصد آن فرمانده دلاور آگاه شدند، آنها نيز رفيق قافله گشتند و از ديگر سو به سوي مركز سرازير شدند. هنگامي كه نيروها در اطراف شهر ترين كوت استقرار يافتند، جلساتي ميان فرماندهان مجاهدين تشكيل گرديد. در آن جلسات قرار بر اين شد حمله در شب معيني انجام گيرد و مسئوليت فتح بازار به مجاهدين هزاره و مسئوليت قلعه ولايت و زندان به مجاهدين پشتون واگذار گرديد. شب موعود فرا رسيد. مجاهد مردان هزاره، متهورانه يورش بردند و قسمتي از بازار را به تصرف درآوردند؛ اما از طرف مجاهدين پشتون هيچ حركتي مشاهده نشد. آنها به جاي يورش بر دشمن، پشت سر نيروهاي شيعي سنگر گرفته بودند تا پس از فتح شهر، آنها را خلع سلاح نموده، تسليحات و غنايم­شان را به تاراج ببرند. استاد شهيد زماني كه از اين دسيسه و پيمان شكني آگاهي يافت، دستور عقب­نشيني داد تا از هر گونه تنش و درگيري ميان مجاهدان پرهيز گردد.

آزاد سازي مناطق وسيع و گسترش شعاع جبهه­هاي جنگ، لزوم ايجاد مركزيتي را به منظور هدايت نيروهاي جهادي، اداره امور منطقه و جلوگيري از هرج و مرج، ايجاب مي­نمود. پرچمدار انقلاب و ساير علماء با درك چنين ضرورتي، سنگ بناي «شوراي انقلابي اتفاق اسلامي» را به عنوان محور تشكل سياسي مبارزاتي مردم تشيع، پايه­گذاري مي­كنند. در تشكيلات نوبنياد شوراي اتفاق، استاد شهيد به عنوان معاون اول رئيس شورا و مرد شماره دو آن تشكيلات ايفاء وظيفه مي­نمود. تا زماني كه شوراي اتفاق در بستر اهداف بنيانگذارانش حركت مي­كرد، او به عنوان يك سرباز فداكار و وفادار براي آن تشكيلات باقي ماند.

هنوز چند صباحي از شكل­­گيري شوراي اتفاق نگذشته بود كه استاد شهيد به منظور معرفي چهره انقلاب اسلامي به جهانيان و انعكاس مبارزات مردم مناطق مركزي در خارج از كشور، راهي پاكستان و ايران گرديد. او نخستين سفير و پيام رسان مبارزات مردم مناطق مركزي در خارج از كشور بود.

او در آن سفرف تماسهاي گسترده­اي با سران جمهوري اسلامي و شخصيت افغانستاني مقيم ايران و پاكستان برقرار نمود و به تشريح حماسه­ها و رشادت­هاي مردم مناطق مركزي پرداخت. روحانيون و شخصيت­هاي افغانستاني را ترغيب به بازگشت به ميهن و هدايت مبارزات مردم نمود. به علاوه دفاتر نمايندگي «شوراي اتفاق» را در ايران و پاكستان نيز دائر نمود.

از ديگر اقدامات سازنده ايشان در آن سفر، تشكيل «جبهه آزادي بخش اسلامي» بود كه استاد سفر كرده­مان از بنيانگذاران آن جبهه بود.

پس از تكميل اقدامات سفر، دوباره به درون سنگرها بازگشت و به تداوم سنگرداري پرداخت. در مدت زماني كه ايشان در مسافرت به سر مي­بردند، خوانين غيبت ايشان را غنيمت شمرده به فتنه­انگيزي و چپاول دست يازيدند. استاد بلافاصله پس از بازگشت، اقدام به دستگيري و مجازات خوانين آشوب طلب نمود و گوش مالي سختي به فتنه جويان داد. پس از خاموش نمودن فتنه خوانين، به تداوم فتوحات گذشته پرداخت. اين بار به منظور فتح مركز ولايت غور، نيروهايش را به آن سمت سوق داد. به رغم نبود تسليحات كافي و موقعيت سوق­الجيشي خاص آن منطقه، نيروهاي جان بركف ارزگان تحت فرماندهي آن فاتح نام آور، مردانه مي­رزميدند و مي­رفتند تا درفش فتح را در سرزمين تاريخي غور نيز به اهتزاز درآورند. در حالي كه استاد و همرزمانش در گرماگرم پيكار و ستيز بودند، خبر جنگ­افروزي وهابيون در نواحي ارزگان به آنها رسيد. استاد و همرزمانش به ناچار مركز غور را به حال خود واگذار نمودند و رهسپار ارزگان شدند.

ايشان هنگامي وارد منطقه شد كه جنگ تمام عيار در نواحي گيزاب و اطراف در جريان بود. اين نخستين رويارويي گسترده شيعيان و وهابيون بعد از انقلاب و بلكه بعد از جنگ عبدالرحمن بود. بسيار لازم و ضروري بود كه در آن اولين زورآزمايي، درس يادگاري به وهابيون داده مي­شد تا ديگر هوس تجاوز و فتنه­انگيزي را در سر نپرورانند. آن تك سوار عرصه پيكار نيز چنين كرد. گوشمالي سختي به وهابيون داد كه تا مدتها جرأت نگاه كردن به سرزمين­هاي شيعيان را هم نداشتند.

جهاد پيگير و رزم پرشكوه آن فرزند طوفاني انقلاب هم چنان ادامه داشت. طوفنده و پرخروش به پيش مي­رفت تا پرچم فتح را بر بلنداي اين سرزمين به اهتزاز درآورد؛ ولي افسوس كه دشمنان رند و چالاك ب اكاشتن بذر نفاق و شعله­ور ساختن جنگهاي داخلي، آن شير خشمگين را در قفس تنشهاي داخلي گرفتار نمودند.

اين قصه پرغصه و روايت تلخ، گفتني­ها بسيار دارد و استاد شهيد در آن حوادث، سخت مظلوم واقع گرديد گفتني­ها بسيار دارد و استاد شهيد در آن حوادث، سخت مظلوم واقع شده بود؛ ولي به پاس احترام به وحدت ملي اسلامي جامعه تشيع كه پاسداري از آن توصيه مكرر و ذكر صبح و شام و آن شهيد زنده­ياد بود، لب فرو مي­بنديم و گفتني­ها را نگفته مي­گذاريم. صرفاً جهت اطلاع خوانندگان نه موضع­گيري دو نكته را در اين رابطه يادآور مي­شويم:

1-    درگيري­هاي شوراي اتفاق با نيروهاي شهيد صادقي، عموماً در دايكندي زادگاه و ديار استاد اتفاق افتاد. خود قضاوت كنيد كه چه كسي مهاجم و كي مدافع بوده است.

2-    در بحبوحه جنگ، هيئت صلحي متشكل از چهار نفر از علماي برجسته باميان به نيلي آمد. آنان براي آگاهي ازنظرات استاد شهيد، جلسه پرسش و پاسخ با شركت عامه مردم تشكيل دادند. نخست از علت آغاز درگيريها پرسيدند. دو كلمه از پاسخ مفصل آن شهيد را در اين جا نقل مي­كنيم:

«درگيريها با هجوم نيروهاي شوراي اتفاق به بهانه كشته شدن يكي از افرادشان در منطقه ما، آغاز شد. ما از شما سئوال مي­كنيم كه در  همه جاي دنيا همه روزه افرادي كشته مي­شوند، آيا راه گرفتن خون او و اعزام سه هزار لشكر است يا راههاي ديگري هم وجود دارد؟»

در سالهاي اخير كه تضادهاي گروهي و تنش­هاي داخلي، امكان تحركات سالم سياسي نظامي را از همگان سلب كرده بود؛ استاد شهيد بيشتر به مسائل عمراني، اقتصادي و فرهنگي منطقه پرداخت. بدين وسيله مي­خواست هم از درگير شدن در جنگهاي داخلي بپرهيزد و هم خدمتي به مردم محروم و رنج كشيده نمايد.

در اين زمينه، خود كه انسان توانمند، آبديده و رنج كشيده بود، از همه  بيشتر كار مي­كرد و همگان را به كار و تلاش تشويق مي­كرد. در بسياري از موارد افراد بيكار و تن پرور را جريمه مي­نمود. با وجود فقدان ابزار و وسايل عمراني و فرهنگي آن خدمتگزار صديق مردم خدمات ارزنده­اي به انجام رساند و يادگارهاي ارزشمند از خود به يادگار گذاشت. فشرده و فهرست­وار به بخشي از خدمات آن زنده­ياد در زمينه سازندگي و امور فرهنگي و آموزشي، اشاره مي­كنيم:

1-    در ساحه فرهنگي و آموزشي:

الف: بازگشايي مكاتب: استاد شهيد با درك ضرورت توجه به امور تعليمي و تربيتي نونهالان و جوانان محروم آن سامان، در قدم اول، مكاتب جديد (دولتي) را از انزوا و خلوت بيرون آورد. آن مراكز حياتي و آينده­ساز را با حضور صدها نونهال مشتاق، حيات دوباره بخشيد. غنچه­هاي زندگي و اميدهاي آينده فرداي مردم، عصاي چوپاني را كنار نهادند و قلم و كتاب به دست گرفتند.

ب: فعال نمودن مدارس ديني: همزمان با بازگشايي مكاتب، مدارس ديني نيز فعال گرديد. ابتدا مدرسه علميه نيلي آغاز به كار كرد و پذيراي 60-70 طلبه جوان و شيفته علم گرديد. با مرور زمان و جد و جهد مسئولان پايگاه­ها، مدارس ديني سائر نقاط نيز فعال و پذيراي طلاب گرديدند.

2-    در ساحه سازندگي و عمران:

الف: تعمير و احداث خطوط ارتباطي: براي سهولت در امر حمل و نقل مايحتاج مردم، كليه سركهاي منطقه­ با دستور و هدايت استاد بازسازي گرديد و در مناطق بسياري سركهاي جديد احداث شد.

ب: احداث پل: در اين خصوص، احداث پل بر روي رودخانه­هاي شهرستان و دايكندي از آثار ماندگار آن شهيد بزرگوار است.

ج: احداث مدرسه، مسجد و بازار: بناي مسجد و بازار نيلي و احداث مدرسه مهديه از نمونه­هاي مثال زدني در اين مورد است.

د: ايجاد سد: احداث سد به منظور استفاده از آب دريا در امر كشاورزي از طرح­هاي موفق و بي­سابقه ايشان است. نخستين بار، سد «غدار» كه با طرح و پيشنهاد خود آن شهيد آغاز شده بود، پس از سه سال كار مداوم، مورد بهره­برداري قرار گرفت و بيش از هشتاد خانوار بي زمين و كم زمين را صاحب زمين نمود. سپس اين تجربه موفق در بسياري از نقاط تكرار شد و كمك شاياني به توسعه زراعتي منطقه نمود.

ه: احياء زمين­هاي باير: ايشان با دقت و تيزبيني خاص، سراسر منطقه را مي­گشت و زمين­هاي موات و هر جايي را كه استعداد بهره­برداري داشت، به افراد بي­زمين واگذار مي­كرد. با اين شيوه، بسياري از زمين­هاي باير و دشتهاي خشك به مزارع سرسبز و آباد تبديل گرديدند.

استاد شهيد در عين حال كه مانند يك باغبان كاردان و دلسوز در جهت شكوفايي آن باغ و بوستان، شب را از روز نمي­شناخت، هيچ گاه از وظايف كه مقتضاي هويت صنفي روحانيت است، غافل نبود. در گرماگرم فعاليت­هاي فوق، مدت زيادي از طرف آيت الله منتظري به عنوان امام جمعه منصوب شده بود و اقدام به برپايي مراسم عبادي سياسي نماز جمعه مي­نمود

قضاوت هم در اين ميان جاي خود را داشت. ايشان از طرف مرجع فوق­الذكر، اجازه قضاوت نيز داشتند و به اين امر مهم نيز مي­پرداختند.

تلاش­هاي پيگير و خروشنده استاد در محورهاي فوق ادامه داشت تا اينكه نشستهاي مقدماتي علماء و فرماندهان جهادي براي ايجاد وحدت و پايه­گذاري حزب وحدت اسلامي پيش آمد. استاد شهيد كه دميدن نسيم روح بخش وحدت در پيكره مجروح جامعه افغانستان از آرمانهاي ديرينه­اش بود، مشتاقانه و فعالانه در جلسات مقدماتي شركت مي­جست. پس از آن نوبت امضاء ميثاق­­نامه رسيد. استاد با دل و جان ميثاق وحدت را امضاء نمود و بعد از آن مانند يك سرباز فداكار و وظيفه­شناس در خدمت آرمانهاي حزب وحدت در آمد.

نكته­اي كه در خدمت وحدت­خواهي آن شهيد قابل يادآوري است اينكه در طول جهاد چهارده ساله، هر گاه كانون و مركزيتي با نيات وحدت­طلبانه شكل گرفته است، آن منادي راستين وحدت از بنيان­گذاران آن كانون بوده است. شوراي اتفاق نخستين مركزيتي بودكه بدين منظور به وجود آمد و استاد شهيد از مؤسسين و اركان مهم آن شورا بود. جبهه آزادي بخش اسلامي نيز سازماني بود در راستاي همين هدف و باز صادقي صديق از پايه­گذاران جبهه مذكور بود. سومين و آخرين حركت وحدت خواهانه، تشكيل حزب وحدت اسلامي بود كه باز آن شهيد وحدت از استوانه­هاي پايدار جريان مذكور بود.

در مرحله تعيينات حزب وحدت، ايشان به عنوان عضو شوراي مركزي و فرمانده كل نيروهاي مسلح حزب وحدت انتخاب گرديد و از آن پس به ايفاي وظيفه در سنگر جديد پرداخت.

اولين وظايف او در سمت فرماندهي كل نيروها، عبارت بود از: ادغام پايگاه­هاي احزاب منحله و تشكيل پايگاه­هاي واحد، خاتمه بخشيدن به درگيري­هاي پراكنده داخلي و تشديد جهاد در جبهه­هاي جنگ با ايادي روسها. استاد با شور و اشتياق به انجام امور فوق پرداخت و صادقانه پايه­هاي وحدت را تحكيم بخشيد.

استاد در گرماگرم سر و سامان دادن به امور نظامي حزب بود كه شوراي مركزي حزب وحدت ايشان را به عنوان عضو هيئت بلند پايه اعزامي به خارج تعيين نمود. ايشان به لحاظ علاقه­اي كه به كار در ميان مردم داشت، ابتدا از پذيرفتن مسئوليت جديد خودداري كرد؛ امام مسئولان حزب وحدت، قاطعيتي كه در ايشان سراغ داشتند، با اصرار از استاد خواستند تا عضويت هيئت را بپذيرند. ايشان هم اين مسئوليت خطير را پذيرفتند و در زمستان سال 1368 در حالي كه برف سنگين، عبور و مرور را در اكثر راههاي هزاره­جات را غير ممكن ساخته بود همراه با اعضاي هيئت به ايران آمد.

او در ايران همگام با ديگر اعضاء هيئت، تلاش­هاي گسترده­اي را به منظور ترغيب گروهها به اتحاد، ادغام دفاتر و اعلام رسمي حزب وحدت، آغاز نمود. در اين راستا، ملاقات­ها و نشست­هايي با مقام معظم رهبري، آيات عظام، مسئولان جمهوري اسلامي، سران احزاب و ديگر شخصيت­هاي سياسي

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





ارسال در تاريخ پنج شنبه 24 فروردين 1391برچسب:زندگي و مبارزات شهيد صادقي , توسط فیاض